Wednesday, 24 September 2008

*برای تو


پروانه جان، اینها را برای تو نوشتم. فقط برای تو.
امیدوارم خوشت بیاید.
"رها"
.

دلم با تو هـزاران حرف دارد

ولی دیدم خموشی صـرف دارد

من آن تنهـا درختم در بیابان

که در پا آب و بر سـر برف دارد

*****

از اینجا تا تو، صد منزل خیال است

من و تو بودمان هم بی­زوال است

همیشه عقـل من استاد من بود

ولی حالا که مستم عقل، لال است

*****

تو را من از صدایت می­شناسم

تو را از خنـده­ هایت می­شناسم

اگر حتی تو را هـرگز نبینـم

تو را باز از صـدایت می­شناسم

*****

شدم شمـع و شدی پروانۀ من

خیـال تو شده همخـانۀ من

در اوج بیقـراریهـا گذارد

خیـالت، سر به روی شانۀ من

No comments: