
دلم با تو هـزاران حرف دارد
ولی دیدم خموشی صـرف دارد
من آن تنهـا درختم در بیابان
که در پا آب و بر سـر برف دارد
*****
از اینجا تا تو، صد منزل خیال است
من و تو بودمان هم بیزوال است
همیشه عقـل من استاد من بود
ولی حالا که مستم عقل، لال است
*****
تو را من از صدایت میشناسم
تو را از خنـده هایت میشناسم
اگر حتی تو را هـرگز نبینـم
تو را باز از صـدایت میشناسم
*****
شدم شمـع و شدی پروانۀ من
خیـال تو شده همخـانۀ من
در اوج بیقـراریهـا گذارد
خیـالت، سر به روی شانۀ من
No comments:
Post a Comment