Parvaneh Jan
This is a humble answer to your
Beautiful “words of the week”
Love
Shahla Gotbi
تو درفكر رد پاي زمان هستي و
كوي و برزن باريك پيري
و من در فكر مرغان قفس
آزادي از درد اسيري
تو بر چهره اي كه زمان شكسته
مي انديشي , و من بر پشت خميده
خميده اي كه هنوز جوان است و
درد بيكران ديده
تو مي بيني زمان را كه در فرار است
و من مي بينم دل افسرده ام
را كه گريزان از زمان
بيقرار است و
زندگي روحم را كرده خسته
و گوشها يم را چنان بسته
كه آواي مطرب هستي
را نمي شنوم
شتاب در پا ها يم منجمد است
و ديگر بسوي ساز مطرب نميدوم
گفتي نرد عشق را نباختي!
ولي من باختم...
تو از غم قلعه اي محكم نساختي
و من ساختم
تو روي خود را
در آينه نشنا ختي و
من وجود خود را
تو جواني را گم كردي و
من بود و نبود خود را
تو از آئينه رنجيدي و
من بر آن بخنديدم
كه اين شيشه
رفيق و يار ديرين است
وفاداري چو آئينه نديدم
تو از فردا گريزاني
نميخواهي به امروزت بماند
براي سنجش شادي
ندارم هيچ ميزاني
ولي شادم اگر فردا
خداوندم ز درگاهش نراند
كلامت راست ميباشد
كه دنيا بازي شطرنج را ماند
كه با يك جنبش بيجا
كند ماتم.....
كند ماتم اگر موئي جدا
باشم زسرحد صراطم
تو اي پروانه ي زيباي رنگين
سبك كردي دلم
از بار سنگين
به پرواز هنر مرگ زمان
گردد فراموش
هنرمند و هنر هرگز
نه پيري ميپذيرد
نه گم گردد نه خاموش
+ + + + + + +
Shahla Ghotbi (Nabilzadeh)
09/Oct/ 2007
No comments:
Post a Comment